فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم :
تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد.....
و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی...
و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد
بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر ...
بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام...
تقویم روزهایـــــمـ شکسته و گــــُ ــــم است
"بی تـــــ ــو" چه فـَــرقی میکند امروز چــندمـ استـــــ ؟!
تو + خاطراتـت + چـشـمانـت + دسـتانـت + لـبـخندت + اشـکـت ....
چـــنــدنــفـــر بـــه یــک نـــفــــر؟!
چهار فصل کامل نیست !
هواــے تو ، هوای دیگریست
پرستوهای رؤیا
هر شب تو را
در چشم من
تخم می گذارند
و سحرگاهان
فوج فوج
از شاخسار نگاهم
به باغ دلم پر می کشی
و مرا چون سازی
از نغمه های شیرین
پر می کنی
دنیای قشنگی دارم
با خیال بیدارت !
برای تو میمیرم ... تو وانمود کن که تب کرده ای ...
همین کافیست ... !
می خواهم بِدهم دنیا را برایم تنگ کنند ، به اندازه آغوشت !
تــو را که از دلــم کم میکنــم ، باقیمانده صفــر میشــود ...
حکایت کنگر خوردن و لنگر انداختن است ، حضور خاطراتت در وجود من ...