چــقدر دزدیــدنِ نگــاه ِ تــو
از چشــمان ِ تــو
لــذت بخــش اســت!
گــویــی تیــله ای
از چشــمم بــه دلــم مــی افتــد!
بـــانـــو!
... بــا مــردی کــه تیــله هــای
بسیــار دارد،
مــی آیــی؟
من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
میگویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن
وقتی نبض مهتاب در گوشم لالایی می شود ...
سر بر پایش می گذارم و ...
آن وقت است که ...
گل بوسه های ماه بر گونه ی رویایم می نشیندُ ...
ستاره چینی تـــــــو و ...
خواب های نقره ای مـــن آغاز می شود ...!
چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے
فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد !!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
گاﻫﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺒﺮﯾﻢ...
ﯾﺎﺩِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺸﺎﻥ...
ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !
هوای عصرهای من عجیب تـو را کم دارد !
آغوش تـو را کم دارد !
نفس های تـو را کم دارد !
خودت را بردارو برو
خبر نداری . . ؟
دلت سالهاست
از من کوچ کرده . . .
جای تو خالــ ـــ ـــ ـــیــسـت . . .
خالی تر از سفره ی دل کودکی که تازه متولد شده است . . .