مه شب مرغ دلم بر سر دیوار تو بود / میپرد از قفس و عاشق دیدار تو بود
خبرت هست که از خوبی خود بی خبری / به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری
بر سر مزرعه ی سبز فلک
باغبانی به مترسک می گفت :
دل تو چوبین است...
و ندانست که زخم زبان
دل چوب هم می شکند...
تفاهم به معنای درک کردن نیست ، بلکه به معنای توانایی تحمل تفاوتهاست
تو را ای گل کماکان دوست دارم / به قدر ابر و باران دوست دارم
کجا باشی کجا باشم مهم نیست / تو را تا زنده هستم دوست دارم
درد دارد ، وقتی چیزی را کسر می کنی که با تمام وجودت جمع زده ای
اگر احساس به خاموشی مطلق برسد / باز هم عاطفه ای هست میان من و تو
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است / بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است / دلبرت وقتی کنارت نیست ، کوری بهتر است
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل که دادم به یارم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود . . .
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت :
” او یقینا پی معشوق خودش می آید “
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :
” مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد “
عشق قربانی مظلوم ” غرور ” است هنوز . . .