بی بهانه تو را مرور میکنم تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد
این روز ها یکدیگر را چه خوب فراموش میکنیم
همه ی کارهایمان به این خوبی بود ، چه خوب بود
تقدیم به همه فراموشکارای دنیا
وقتی تو پاییز روی برگای زرد و خشک پا میذاری
یادت باشه همین برگا یه روزی بهت نفس می دادن
به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را ، گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسند
سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی
حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی
من که از یاد تمام آشنایان رفته ام
وای بر من گر تو هم روزی فراموشم کنی
شکسته این جماعت بال ما را
پریشان کرده ماه و سال ما را
تو هم ای بی وفا از ما بریدی
نمی پرسی دگر احوال مارا
تو مپندار که خاموشی من ذکر فراموشی توست
بلکه هر لحظه دلم مست تماشایى توست . . .