شبی دیگر سرم را روی بالش می گذارم
به امید اینکه فردا صبح تو بالشم را تکان دهی
شبت بخیر عزیــــزم . . .
امشب از تو می خواهم از نردبان خیــالم بالا بیایی
و گل سرسبد رویاهای مـــن شوی . . .
شبت پر از رویاهـای دست یافتنی . . .
خـــدایا
تو پـــــناهِ منی
وقتی راهها با هــــمه ی وسعتشان
تـــنگ می شوند
به چــــه تشبیه کنم نــام تو را
به بــــهار
یا به آبی ه زلال دریــــا !
ســـــاده تر می گویم
تـــو
تــــمامیت
احساس منی
دست خودم نیست
به گمانم دست تو است
که می تواند مرا
با یک سلام خشک و خالی
به آینده امیدوار کند !
گاهے سکــــــــوت ، همان دروغ است !
کمـــے شیک تر، روشنفکــرانـه تر
و با مسئولیت کمتر !
مخــــدر نگاهَتـــــ کـــــه
دَر چــــــای عشـــــق حَــــل شــــــد
معتـــــاد تــــــو شــــدَم ...
حـــــالاکـــه گـــــاه و بی گــــــاه
خشخـــــاش می چینَــــد دلَــــم
دیگَــــر تَــــزریــق خیــــالَتــــ هَــم تسکیــــن نمی دَهَــــد
درد نبــــودنَتــــــ را آخَـــــر مَــــرا می کشَــــد
این خمــــاری "تــو"
دنیای زیر آب
شبیه دنیای چشمهای توست
هر چه بیشتر دست و پا می زنم
بیشتر غرق می شوم ...
معجزهها با باد رفتهاند
و چشمانی که چشم مرا گرفت
همیشه در حاشیهی آینه جا ماند
و پشت پنجره چقدر نیامد
آنکه قرار بود ...
خودت باش،
کسی هم خوشش نیومد...
نیومد...
که نیومد!
اینجا مجسمه سازی نیست!