گفت:
بی من چه میکشی؟
گفتم:
نفـــــــــس…!
نمیگویمت پنجه آفتابی
نمیگویمت گل همیشه بهاری
نمیگویمت با تو تنها زنده ام
یا نباشی بی تو میمیرم
دست از این اغراقها برداشته ام !
فقط یک کلام ،ساده میگویم…
” تا همیشه دوستــــــــت دارم “
عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود
زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم
دارم
سکوت
می شوم
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود…!
بار آخر من ورق را با دلم بر میزنم …
بار دیگر حکم کن….با دلت ،
دل حکم کن.
حکم :دل !
هر که دل دارد بیندازد وسط !!!
تا که ما دلهایمان را رو کنیم …
این دل من !
رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟
بر بزن !!!
تو مثل مرهم یاسی برای قلب شکسته
تو مثل سایبان امیدی برای یک دل خسته
تو مثل غنچه لطیفی به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده یاسی و مثل غربت یک غم
تو را آن قدر در دل می سرایم
که دل یعنی ترا زیبا سرودن
فدای تو شقایق احساس
و رویای بی آغاز سرودن
و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم