از من فاصله بگیر...
هر بار که به من نزدیک میشوی...
باور میکنم هنوز میتوان زندگی را دوست داشت
از من فاصله بگیر...
خسته ام از امید های کوتاه...
از زندگی در خیال...
صدای زندگی را میشنوم...
همـــــــــــــــــه جــــــــــــــــــــــا...
فـــرا می خـــــواند مـــا را...
تـــــــو را!
بـــــرای در آغـــوش کشیـــــدن معــــشوقت...
مـــــرا!
بـــــــرای در آغوش کشیــــدن زانـــــوی غـــــــــم...
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد ...
تظاهر به بی تفاوتی
تظاهر به بی خیـــــالی
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست ...
می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری...
خنده هایم برای توست با تو بودن مرا شاد می کند...
و بی تو بودن مرا گریان...
تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی...
تو با منی چون در قلب منی.قلبم را با دنیا عوض نمی کنم...
چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم...
ردیف را گم کرده ام
قافیه را رها
آزادِ آزاد
درد می کشم ...
دیگر از این شهر...
میخواهم سفر کنم...
چمدانم را بسته ام...
اگر خدا بخواهد امروز میروم...
نشسته ام منتظر قطار...
اما نه در ایستگاه...
روی ریل قطار ...
بــــــهانه گـــــــیر زبــــــــــان نفهم ...
دلـــــــــــم را مـیگویـــــــــــــم ... !
آخــــــــر تــــورا از کـــــــجا برایش بـــــــــیاورم ...
لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم
من این جا زیر بارانم،
وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم
باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد
خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم
در دو سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم
و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم !
زندگی شاید همین فاصلۀ خیس ِ بارانیست
که تو را به من پیوند می زند . . .
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتی مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است ...
ترکت میکنم و تنهایت میگذارم...
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای...
صادقانه دروغ گفتن...