میان ابرها سیر میکنم
هر کدام را به شکلی میبینم
که دوست دارم . . .
میگردم و دلخواهم را پیدا میکنم
میان آدمها اما . . .
کاری از دست من ساخته نیست
خودشان شکل عوض میکنند
بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …
بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم
بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم
بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود
بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد
بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت...!
این تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند...!
آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می مــــــانند
معلــــــــوم نمیکند "فــــــرد" هستــــند یا " زوج" ...
پُــــر از ابـــــهامند...
دلم تنگه ، تنگ روزهای بیخیالی ، تنگ روزهای ندانستن ...
تنگ روزهای خوابهای خرگوشی ، تنگ روزهای حفظ کردنهای اجباری ...
تنگ روزهای رفتن کنار آبی ترین آب به بهانه دلتنگی ...
دلم تنگ ثانیه ای از آن ساعتها خاموشی است همراه با عزیزترین همدردها ...
دلم تنگ است ، تنگ تنگ . . .
زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند
چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند
گاهی فرصت نبود
گاهی حوصله
و من خیلی دیر این را فهمیدم
خیلی دیر
هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی
کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم
فرامــــــوش . . .
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه