دیدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود ...
انگار خودش نبود ...
افتاد،
شکست،
زیر باران پوسید ...
آدم که نکشته بود ...
عاشق شده بود ...
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او...
از آنسوی تنهایی
از آنسوی بغض
از آنسوی باران
کسی صدایم میکند؛
تو بگو ... بروم یا بمانم؟!
دیگر نمی نویسمت ...!
هرکس ..
به چشمــهایم نگاه کند !
تو را خواهد خواند...
خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه...که رو رگت میکشی...
نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه...
این شعر آبی می نشیند روی کاشی
وقتی که معشوق غزل هایم تو باشی
برگرد...
شاید شعر آرامش بگیرد
چیزی نمانده واژه را از هم بپاشی
امشب شبی ست
که دریای دل
طوفانی ست
ناگفته هایم باشد
برای شبی دیگر با یک شور دیگر...
این روزها ساکت که بمانی...
می رود به حساب جواب نداشتنت
عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی
تا احترامشان را نگه داری .....
گــریان شده دلـــــم....
همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز...
پا به زمین می کـــوبد...
تــــو را میـــخواهد....
فقط "تــــــــــــــــــو" را...
اے کاغذ سپید کہ همه ے دردهایم را بہ دوش میکشے
یکبار دیگر رویت مے نویسم : / بے نهایت دوستش دارم / ...