گُفتــــــــ :مَـــرا فَــرامــوش کُـטּ اَمّـــا نَــدانستـــــ
ڪـﮧ
اَصــلـاً اَرزش ِ بـﮧ یــاد مـــانـدَטּ رآ نَــداشتـــــــ...!
عده ای مثل قرص جوشانند...
در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند...
اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند…
بعضی ها از دور می درخشند!
نزدیک که میشوی یک تکه شیشه ی شکسته ای بیشتر نیستند
که باید لگدی بهش زد تا از مسیر نور آفتاب دور شوند
و چشمان دیگری را خیره نکند و گول نزنند . . .
لعنتی هرچه داشتم رو کردم!
اما تو… اسیر نشدی… سیر شدی!
باید به بعضی ها گفت: “ناراحت چی هستی؟ دنیا که به آخر نرسیده…!!!”
من نشد ؛ یکی دیگه! تو که عادت داری . . .
آغوش من سرزمین تو بود؛ کاش قدری عرقِ میهن پرستی داشتی وطن فروش!
بعضی ها دستشان «رو» میشود امـــــا رویشان کم نمی شود!
چقدم زیاد هستن این بعضی ها . . .
ایــــن زخــم هــا
نمـک کــــــــــــــــــم داشــت
کــــــــــــــــــه
پــاشیــــدی ...
سقوط ... تاوان پریدن با بعضی هاست ... !
چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا ...
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!