خبر از من داری؟...
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند...
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه... که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت...
خبرهای من به تو نمی رسد...
ردیف را گم کرده ام
قافیه را رها
آزادِ آزاد
درد می کشم ...
گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی
که مبادا دل کسی بلرزد ...!
حتی در تنهایی خودت ،حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشمهایت دل میشکند ...
وقتی میخواستی از زندگیم بری ۱ دقیقه بیشتر طول نکشید …
ولی فقط بگو چقدر دیگه طول میکشه از ذهنم بری ؟
تمام عشق تو را قطار جدایى روى ریل سرنوشتم برد
ولى هنوز گل یادت اینجا گوشه اى از قلبم منتظر برگشتنت است …
من هر روز یادت را با اشکهایم آب میدهم …
کو دهقان فداکار احساس هایت ؟
گریه کار کمی ست برای توصیف نداشتنت …
دارم به رفتار پرشکوهی شبیه به مرگ فکر می کنم …
رویاها را ول کن دلم …
هیچ “تو”یی دوستت نداشته ، حتی “تو”های رویاهایت نیز با “تو”های دیگر رفته اند !
بلند شو ، رویا دیدن بس است !
چــه قانــون ناعــادلانــه ای !
بــرای شــروع یــک رابطــه
هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد
امــا
بــرای تمــام شدنــش
همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت . . .