دریــا مــیشــوم؛
وقتــی هــر شــب
در بستــرم، یــــاد تــو جــاری ســت؛
مثــل رود . . .
تو مرا فریاد کن ای هم نفس / این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است / آسمانم پر شده از یاد تو . . .
تو مرا فریاد کن ای هم نفس
این منم آواره فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پرشده از یاد تو
یادت ...
پرچم صلحیست،
میان ِ شورش ِ این همه فکر...
هر دو چشمان تو دنیای من است
گر نمیبینم تو را ، یادت نگهدار من است . . .
برایم دعا کن!
اجابتش مهم نیست!
نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی...
قول داده اَم...
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد...
خیالَت راحَت !
عتیقه شـــــدم در یـــادها بی آنکه قدیمـــی باشـــم