خدا هر وقت تنها می مونم به تو پناه میارم
دریغ از اینکه یادم نبود تا حالا تنهام نذاشتی
به هم میرسیم 3 نفر میشیم
من و تو و شادی
از هم دور میشیم 4 نفر میشیم
تو و تنهایی , من و خاطره
پسر : چرا گریه میکنی گلم؟
دختر : هیچی ،همینطوری
پسر عشقشو بغل میکنه و میگه ،ببخشید ...
دختر: چرا ؟ تو که کاری نکردی
پسر : چرا .من اونجا نبودم که ازت حمایت کنم جلوی کسی که باعث ناراحتیت شد...
به سلامتی همچین پسرایی
پرنده ای نفرین شده ایم
که سهممان از پریدن
تنها در بازی کلاغ پر است...
بعضـی هـا دستشـان « رو » میشـود؛
اما
رویشـان کم نمیشــود...!
درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم
و به آنها وابسته می شویم
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد
باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم
سرم را نه ظلم خم میکند و نه ترس!
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر...
زندگی خسته کننده تر از آن چیزی است که فکرش را میکردم
مگر نمیگویند زندگی کوتاه است
پس چرا برای من اینقدر طولانی شده است...!
دلــــــم ... هنـوز ... خیس خورده ی نگاه توست ...
نـازش بـدار ...! که نلغــزد ... از میان دستهایت ...!
جـــانبــــازٍ چند درصـــد است ؟
او که در حادثه ی عـــشـــق ،
قــــــلب و غــــرور خود را از دست داده است ؟