هنوز هم با منی ، خیالت راحت ، دارمت
تو را کنار سگ های وحشی دلم بسته ام !
نمی دانــــم
شاید فکر میکنی که فقط خودت میدانـــی
بوی گند کثافتت شهر را گرفته
حالا همه میدانند ...
حالا که رفته ای
غمگینم
به سراغ حافظ می روم
همین را می گوید:
« برود از دل ِ من
وز دل ِ من آن نرود »
تمام تلاشم را می کنم که خاطراتت را به یاد نیاورم...
اما مگر می شود این جا باشی و بدانم که هستی در همین اطراف و دلتنگ نشوم؟
روزهایی که می دانم فاصله ی زمینی ات از من دور است آسوده ترم....
نزدیک که می شوی نبودنت انگاری مشت می شود و مرا له می کند....
دیـــــــــــگر هیـچ چیــز مشتــــــــرکی بیــن مـا نیــــست. . . . .
تنـــــها آسمــــــانمــان یـــــکـــیست . . .
در یک کفه ی ترازو هر چه آدم میگذارم در کفهی دیگر باز تو سنگینتری ...
بگـــذار آغوشم بـــرای همیشه یخ بـــزند
نمی خواهم کـــسی شـــال گردن اضافی اش را دور گـــردن احســـاسم بیاندازد . . . !