سرم را نه ظلم خم میکند و نه ترس!
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر...
انگار خـــــــدا تو صداشون کدئین تزریق کرده ...
با آدم که حرف میزنن دردا تسکین پیدا میکنن
مامانا رو میگم ...
سلامتی تک تکشون از صمیم قلب ...
ادعای عشق میکنیم و فراموش کرده ایم رنگ چشم های مــــــــــــادرمان را . . .
به سلامتیشون …
زنــــــانی که تهی از احســــاس
و با چتری از منطق
گوشه ای تنها نشسته اند...،
بی شک
همانــ دخترکان بی پروایی اند
که سالهایی نه چنـــــــدان دور
به روی نیمکتــ حماقتشانــ
بی تجربه از " تب و لرز " عشق ،
"خیسی بارانش " را آرزو میکردنـــــــ
از تمام ِ سیگارها ..
از اشک ها ..
و از شکایت ها که بگذریم ..
باید اعتراف کنم ،
مــادرم که میخندد ،
خـوشبخــتم ...
بفهـــــــــــم لعنتی !
دارد نــــاز "تــــــــــــــــــو" را میکشد...
زنی که از "غـــــــــــــــرور"خورشـــــید هم به گـرد پایش نمی رسد...
زن ها گاهی اوقات چیزی نمی گویند...
چون به نظرشان لازم نیست چیزی گفته شود
با نگاهشان حرف میزنند...
به اندازه یک دنیا حرف میزنند
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت...
"مادرم" پاییز شد تا مرا بهاری کند،
خدایا، حال و هوای هیچ خانه ای را زمستانی نکن...
نخست باید روح زن تصاحب شود تا خوشبخت باشد
هیچ چیز برای یک زن تلختر از این نیست که جسمش را
بدون حس کردن نیازهای روحی اش،تصاحب کنند
و این اشتباهیست که در طول قرون تکرار می شود
زن جنس عجیبـــــی است
دلش را که میشکنــــی
بـاران لطافتــــــ از چشم هایش سرازیـــر می شود
انگـار درستـــــــ شده تا روی عشــــق را کـم کند