باران می بارد ! به حرمت کداممان ؟! نمی دانم !
همین اندازه می دانم که صدای پای خداست !
شاید دلی در این حوالی گفته باشد دوستت دارم !
می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری...
خنده هایم برای توست با تو بودن مرا شاد می کند...
و بی تو بودن مرا گریان...
تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی...
تو با منی چون در قلب منی.قلبم را با دنیا عوض نمی کنم...
چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم...
ما
به هم نمی رسیم
امّا
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را
همیشه دوست خواهد داشت . . .
می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم :
یکی بود ، یکی …
بی خیال …
خلاصه اش میشود : دوستت دارم