آنقدر چشم، انتظار آمدنت نشستم
که تمامی دربهای باز،
بر روی پاشنه انتظار پوسیدند
نگاه کن آن دور دستها یکی تنها به انتظار ایستاده
لبخندی عاشقانه ، دستی برایش تکان بده...
تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش...
شعله ی انتـــــــــــظار تــــا ابَد نمی ســـــوزد
هــــیزم ها خیـسَ ند و آتـــــش های دیگر سَخت وســـوسه انگیـــز...!
اگر چه عاشق برفم بهار هم خوبست
بدان به خاطر تو انتظار هم خوبست
دلم به خلوت تابوت رفت دلتنگم
ولی برای دل من مزار هم خوبست . . .
کدام راه است که پای خسته را نشناسد
کدام کوچه خالی از خاطره است
و کدام دل هرگز نتپیده به شوق دیدار
بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار
که چگونه .....
در دیدهای بارانی رنگ هذیان به خود میگیرد ....
دلم از هزار راه ِ رفته ، بی تو باز گشته است...
ایوب هم اگر بود ، چشم می بست از انتظار آمدنت ...
انتظارت چه زیباست
وقتی که لبه جاده ی دل تنگی ایستادمو
تو با شاخه گلی از بهانه های عاشقانه می آیی ...
وقتی که می رفتی، بهار بود ...
تابستان که نیامدی، پاییز شد ...
پاییز که برنگشتی، پاییز ماند ...
زمستان آمد اگه نیایی، پاییز می ماند ...
تو را به دل پاییزی ات قسم می دهم ...
فصل ها را به هم نریز ...
و حالا انتهای کوچه شعر
منم با انتظاری مبهم و زرد
ولی ایکاش جادوی نگاهت
غزل های مرا غارت نمی کرد