فراموشی می آید…
مثل همین پائیز
فراموش کردن یک نفر
مثل فراموشی خاموش کردن چراغ حیاط خلوت است
برای همین
همهِ روز بعد روشن میماند
بعد
همان چراغ
یادآور ات میشود
ڪـافـﮧ...
مـَشـروب...
شـعـر...
سـیگـار...
هرزگـی...
بـُغـض...
ضـَجــﮧ...
شـَب گـریـﮧ...
دعـا...
خــُـــدا...
لـعنتـی تـو بـا چـﮧ چیـزی فـرامـوش مـی شـوی؟
گاهی بدون بغض و گریه و بدون داد و هوار ، باید قبول کنی فراموش شدنت را !
سلامتی اونی که فک می کنیم تونستیم فراموشش کنیم ،
ولی وقتی تنهاییم ، تو سکوت شب می بینیم چقد دلمون هواشو کرده !
پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمیدانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان میبرم
و تویی در کار نیست ...
یادت هست ؟
جــناق می شکستیم می گفتیم :
" یادم تــــو را فرامــــوش "
ولی امـــــــروز ،
تمام استخوانهـــــایم شکــــــــسته ,
باز هم تو را فراموش نکردم !
فراموش می شوم
راحت تر از رد پایی بر برف
که زیر برفی تازه دفن می شود
راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا
که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود