چشم من چشمه ی زاینده ی اشک / گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب / در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
جهان کوچک من از تو زیباست / هنوز از عطر لبخند تو سرمست
واسه تکرار اسم ساده توست / صدایی از من عاشق اگر هست
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم / لبخند خوشش به حور رعنا ندهم
گر یاد کند مرا هر از گاهی چند / گرد رخ وی به چشم بینا ندهم
نه تو بی منی و نه من بی تو هستم / تو مال من و من در قلب تو هستم
من به چشمای خودم شک کردم / این همه میشه مگه زیبایی ؟
مثه تو وقتی توی خوابم نیست / نمیشه حتی بگم رویایی
دلتنگتم
مثل مادری بی سوادی که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش رو بگیره...
میخواهمت چنانکه شب خواب را / می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت / چنانکه التهاب بیابان سراب را
من صبورم اما ...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
میترسم
زلال که باشی سنگهای کف رودخانه ات را می بینند
بر می دارند و نشانه می روند درست به سوی خودت