دارد باران می بارد و داغ تنهایی دلم تازه می شود
از ابتدای خلقت هم سخن از تنها سفر کردن نبود…
کاش در همان دوران کودکی می ماندیم تا بجای دلمان سر زانوهایمان زخم می شد
گفتی تو دلم اول و آخر خودتی
ازهرچه که دارم بهترینش خودتی
خندیدم و زیر لب مکرر گفتم
شاهزاده قصه های من سراسر خودتی
زندگی مثل مردابه شاید زیبا نباشد ولی می شه توش نیلوفری مثل تو را پیدا کرد
آهای نازنمکدار، منم عاشق تبدار، ببین دل تو دلم نیست واسه لحظه دیدار
در قفس افتاده ام فکر رهایی نیستم
دل به عشقت داده ام فکر جدایی نیستم
مثل اتاق زیر شیروانی پر از خاطره ی بارانم ، کدام واژه می فهمد برایت چقدر دلتنگم ؟
بهترین دوست خواهی بود حتی اگر سختی راه ، چشمانت را از من دور کند
و بهترینی حتی اگر طنین صدایت به گوش من نرسد